محل تبلیغات شما

میله بدون پرچم



باستحضار دوستان و همراهان گرامی وبلاگ می‌رساند که میله‌ی بدون پرچم چند ساعت پس از قرار دادن

آخرین مطلب در وبلاگ؛ و در ساعات اولیه‌ی بامداد روز بیست‌وچهارم بهمن‌ماه، در زمانی که هنوز حلاوت و شیرینی چهل‌سالگی انقلاب از زبان‌ها خارج نشده و به حلق نرسیده بود، مورد شبیخون غیرفرهنگی ایادی استکبار جهانی از ناحیه‌ی کلیه‌ی چپ قرار گرفت. سنگ‌اندازی‌های پیاپی دشمنان، معظم‌له را چهار نوبت به بیمارستان کشاند که در سه نوبت ایشان بستری گردید و در دو نوبت مورد عمل جراحیِ سنگ‌شکنیِ درون‌اندامی قرار گرفت و نهایتاً یک فنر در کلیه‌ی چپ ایشان قرار گرفت و توطئه‌ی دشمنان خنثی گردید. در روزهای آینده ایشان در کمال صحت و سلامت به رتق‌و‌فتق امور وبلاگ مشغول خواهند شد.

دبیرخانه ستاد احیای معظم‌له

پ ن 1: من به دلایل مختلف، آدم خوشبختی هستم اما این جمله سلین در سفر به انتهای شب» در این روزها و شب‌ها چندین نوبت یادآوری شد: هرگز فوراً بدبختی کسی را باور نکنید. بپرسید که می‌تواند بخوابد یا نه؟. اگر جواب مثبت باشد، همه‌چیز روبراه است. همین کافی است.»

 



در ۸ نوامبر سال ۱۹۵۴در ناکازاکی ژاپن به دنیا آمد. پدرش محقق اقیانوس‌شناسی بود و در سال 1960 به دعوت موسسه ملی اقیانوس‌شناسی انگلستان از ژاپن خارج شدند. قرار بود این یک سفر کوتاه باشد اما آنها در انگلستان ماندگار شدند و بدین‌ترتیب تحصیلات او در نظام آموزشی کشور جدید صورت پذیرفت. البته تربیت او  کاملاً شکل انگلیسی نگرفت؛ چون والدینش احساس مسئولیت می‌کردند که ارتباط کازوئو را با ارزش‌های ژاپنی حفظ کنند.

بعد از گرفتن دیپلم یک سال را به مسافرت در کانادا و آمریکا گذراند. سپس به انگلستان برگشت و مدرک کارشناسی خود را در زبان انگلیسی و فلسفه از دانشگاه کنت در سال 1978 و مدرک کارشناسی ارشدش را در رشته نویسندگی خلاق در سال 1980 از دانشگاه انگلیای شرقی دریافت کرده‌است.  پایان‌نامه‌اش اولین رمان او بود: منظر پریده‌رنگ تپه‌ها (1982). چهار سال بعد هنرمندی از جهان شناور» منتشر شد؛ این دو رمان به‌زعم برخی رنگ و بوی ژاپنی دارد. با این حال خود او در مصاحبه‌های متعدد تأکید کرده که با ادبیات ژاپن آشنایی چندانی ندارد و آثارش شباهتی به ادبیات ژاپن ندارند. ایشی‌گورو در مصاحبه‌ای در سال 1990 می‌گوید: اگر اسم مستعاری انتخاب می‌کردم و کس دیگری پیدا می‌کردم که از عکسش به جای عکس خودم استفاده کنم مطمئنم کسی به ذهنش نمی‌رسید که بگوید این آدم مرا یاد فلان نویسنده ژاپنی می‌اندازد».

او در سال 1986 برای کتاب دومش برندهٔ جایزهٔ وایت‌برِد شد. ایشی‌گورو برای رمان بعدی‌اش بازماندهٔ روز، برندهٔ جایزهٔ بوکر سال 1989 شد. فروش بالای این اثر و ساخته شدن یک فیلم سینمایی موفق بر اساس آن، موجبات شهرت او را فراهم ساخت. از بین آثار بعدی او کتاب‌های وقتی یتیم بودیم و هرگز رهایم مکن نیز به فهرست نهایی جایزهٔ بوکر راه یافتند.

رمانهای ایشی‌گورو اغلب از زبان اول شخص نقل می‌شوند و راوی عموماً کاستی‌های شخصیتی دارد و این ویژگی‌ها را به تدریج در خلال داستان آشکار می‌سازد. خواننده مشکلات راوی را می‌بیند اما در‌عین‌حال با او حس همدردی دارد. شخصیت‌های داستانی او گذشته‌ی خود و آنچه اکنون هستند را می‌پذیرند و اغلب درمی‌یابند که این پذیرش برایشان آرامش به ارمغان می‌آورد و به آشفتگی‌های ذهنیشان پایان می‌دهد.

ایشی‌گورو در سال 2017 به خاطر نوشتن "رمانهایی با نیروی عاطفی زیاد که در آنها شکافی که در زیر درک موهوم ما از رابطه با جهان وجود دارد، نمایان شده است" برنده جایزه نوبل ادبیات شد.

.

پ ن 1: کتاب بعدی وقتی یتیم بودیم» از این نویسنده خواهد بود.



شش قطعه‌ای که در این مجموعه گنجانده شده‌اند، یک روایت تقریباً پیوسته را تشکیل می‌دهند. این قطعه‌ها تنها قسمت‌های باقی‌مانده از چیزی هستند که در اصل برای یک رمان حجیمِ چندقسمتی در برلینِ پیش از ظهور هیتلر، درنظر گرفته شده بودند. می‌خواستم نام رمان را گمشده بگذارم، با این وجود عنوان را عوض کردم. به‌نظرم این نام برای مجموعه‌ای از خاطرات و طرح‌های روزانهٔ کوتاه و پرآب‌وتاب که ارتباط ضعیفی با یکدیگر دارند، نامناسب آمد.»

این شروع مقدمه‌ی کوتاهی است که نویسنده برای این کتاب نگاشته است. شاید نتوانیم این کتاب را در طبقه‌ی رمان» قرار دهیم و از طرف دیگر، اگرچه راوی اول شخص این قطعات نام نویسنده را بر خود دارد، نمی‌توان آنها را خاطرات روزانه‌ی نویسنده در هنگام حضور در برلین در اوایل دهه 1930 قلمداد کرد. هرچند اگر شما کتاب را به دست بگیرید خواهید دید که عنوان دو قطعه از این قطعات خاطرات روزانه برلین است!

هر قطعه از تکه‌های کوچکتر یکی دو صفحه‌‌ای تشکیل شده است که به واسطه یک موضوع محوری، پیوستگی دارند. اولین قطعه با عنوان خاطرات روزانه برلین (پاییز 1930)»، با توصیفی کوتاه از خیابانی که نویسنده در آن ست دارد آغاز می‌شود و پس از آن وارد آپارتمانش می‌شود. آپارتمان متعلق به دوشیزه شرودر است که یک زمانی نوکر و کلفتی داشته است اما با توجه به شرایط اقتصادی پس از جنگ اول، اتاق‌های آپارتمانش را اجاره می‌دهد و در این زمان، چهار مستأجر دارد و خودش روی کاناپه اتاق نشیمن می‌خوابد. روایت اگرچه در چند تکه کوتاه (زمانی که نویسنده برای تدریس خصوصی زبان به خانه شاگردش می‌رود و.) به خارج از این آپارتمان نقل مکان می‌کند اما محور آن همین آپارتمان و ساکنانش است.

قطعه دوم با عنوان سالی بوو» طولانی‌ترین و جذاب‌ترین قطعه کتاب است. سالی دختری جوان است که از انگلستان به برلین آمده بود تا هنرپیشه بشود اما نهایتاً سر از کاباره‌ها و. درآورده است. سالی وقتی با ایشروود آشنا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود نوزده ساله است و این قطعه از آشنایی تا پایان ارتباط این دو را در بر می‌گیرد. بر اساس این قطعه فیلم کاباره» در سال 1972 ساخته شد و توانست 8 اسکار در حضور فیلم پدرخوانده بدست بیاورد.

قطعه سوم با عنوان در روگن آیلند (تابستان 1931)» مربوط به زمان حضور ایشروود در روستایی در کناره‌ی دریای بالتیک است. در مقطعی از داستان سالی بوو، ایشروود از برلین خارج می‌شود و بعد از مدتی بازمی‌گردد. این حفره زمانی با این قطعه پر می‌شود. نویسنده در این دوره در خانه‌ای روستایی با دو هم‌خانه دیگر ساکن شده است؛ یکی مردی انگلیسی و همسن و سال خود (جدوداً 27 ساله) به نام پیتر و دیگری پسری شانزده ساله و آلمانی به نام اتو نوواک. پیتر از خانواده‌ای مرفه است و بخاطر مشکلاتی که دارد پول‌های زیادی صرف جلسات روانشناسی کرده است. پس از آشنایی با اتو، او پیشنهاد کرده است که همراه پیتر باشد و حرفهای او را بشنود و بخشی از حق‌احمه روانشناس را بگیرد.

قطعه چهارم با عنوان خانواده نوواک» مربوط به دورانی است که نویسنده بخاطر مشکلات مالی مجبور می‌شود محل اقامتش در برلین را عوض کند و به مکانی ارزان‌تر برود. بدین‌ترتیب سر از خانه‌ی خانواده نوواک درمی‌آورد. مادری که از صبح تا شب جان می‌کند و بطور کلی نمایی است از یک خانواده کارگری و پایین‌تر از حد متوسط در برلین آن زمان.

قطعه پنجم با عنوان خانواده لاندائر» مربوط به آشنایی نویسنده با چندتن از اعضای خانواده لاندائر است که از یهودیان متمکن شهر برلین هستند. از لحاظ زمانی این قطعه به موازات چهار قطعه پیشین جریان دارد و پایان آن نیز با سرنوشت این خانواده گره می‌خورد.

قطعه ششم با عنوان خاطرات روزانه برلین (زمستان 1932 تا 1933)» نشان می‌دهد که باز هم نویسنده در آپارتمان دوشیزه شرودر (قطعه اول) ساکن شده است اما این‌بار برلین دستخوش وقایعی است که پُرشتاب از پی هم می‌آیند و نهایتاً نازی‌ها به قدرت می‌رسند و کار به جایی می‌رسد که ایشروود مجبور به ترک برلین و بازگشت به انگلستان می‌شود.

*****

کریستوفر ایشروود (1904 – 1986) پس از تحصیلات مقدماتی در کالج سلطنی لندن در رشته پزشکی مشغول به تحصیل شد اما پس از یکسال از ادامه‌ی آن منصرف شد. در همان زمان اولین رمانش تمام دسیسه‌چینان» را منتشر کرد و پس از آن به برلین رفت و روزگار خود را با تدریس زبان انگلیسی می‌گذراند. پس از بازگشت از برلین، آقای نوریس قطار عوض می‌کند» را در سال 1935 و خداحافظ برلین را در سال 1939 به چاپ سپرد. در این بین تعدادی نمایشنامه نیز نوشت و پس از آن با شروع جنگ به آمریکا رفت و به همکاری با کمپانی متروگلدن‌مایر پرداخت و. او در طول زندگی‌اش سفرهای متعددی به نقاط مختلف جهان داشت که به غنای آثارش می‌افزود. مهمترین اثر او مرد مجرد» است که آن هم به فیلم درآمده است. مرد مجرد بیانگر برخی علایق پیدا و پنهان خود نویسنده نیز هست.

مشخصات کتاب من: ترجمه آرش طهماسبی، انتشارات فرهنگ جاوید، 296 صفحه، چاپ دوم 1391 ، تیراژ 1100 نسخه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. گروه A. (نمره در سایت گودریدز 3.9 و در آمازون 4.1)

پ ن 2: کتاب بعدی وقتی یتیم بودیم اثر ایشی‌گورو است. تازه شروع کرده‌ام.

 



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

صندلی در اذهان ما معمولاً به شیئی اطلاق میشود که یک بخش نشیمنگاه دارد و یک بخش تکیه‌گاه، چهار پایه دارد و گاهی هم دو دسته. این واژه، وارداتی است و در مورد ریشه‌های ترکی و روسی و اطریشی آن اهل فن نظرات خود را نگاشته‌اند که موضوع این نوشته نیست و نویسنده نیز بر این آتش دستی ندارد. فی‌الواقع ذهن من الان درگیر صحنه‌ایست که بعد از ورود به اتاق مدیر با آن روبرو شد.

قبل از بیان آن صحنه لازم است توضیح بدهم چرا و چگونه به اتاق مدیر راه یافتم. اهلِ دل و اهالی مشاغل سازمانی می‌دانند که نزدیک شدن به مدیران، حتی مدیران میانی یک سازمان، کار ساده‌ای نیست. نزدیک‌‌شوندگان به این مقام، بسته به نوع نزدیکی‌شان ممکن است دچار تحولات صعودی بشوند که آن هم البته می‌تواند موضوع نوشته‌ی دیگری باشد که در آن می‌توان از برخی تحولات اختصاصی و بومی سازمان خودمان بنویسم. مثلاً منشی مدیری که با مدرک کاردانی بیهوشی اتاق عمل به فلان مقام ارشد رسید و البته من شهادت می‌دهم که مدرک ایشان مرتبط‌ترین و کاربردی‌ترین مدرکی بوده است که در این تیپ مدیران دیده‌ام.

صحبت را از صندلی آغاز کردم و این‌که این واژه وارداتی است. شاید این سوال پیش بیاید که تا قبل از ورود این واژه آیا شیئی مشابه صندلی نداشته‌ایم؟ اگر داشته‌ایم به آن چه می‌گفته‌ایم؟ این سؤال خوبی است و شاید محققی پیش از این در این زمینه مقاله‌ای نوشته باشد و من بی‌خبر از آن باشم. امیدوارم اگر در میان مخاطبین کسی از این قضیه باخبر باشد به من و دیگران در این زمینه اطلاعات درخوری بدهد. اما به ذهنم می‌رسد که اگر چنین شیئی وجود داشته است احتمالاً در درگاه پادشاهان و حاکمین بوده است، آن هم نه برای استفاده شخص حاکم، بلکه برای اطرافیان، چرا که حاکمین اصولاً بر تخت می‌نشسته‌اند که عرض و طول و ارتفاع آن قابل مقایسه با صندلی نیست. به نظر می‌رسد تقابل سنت و تجدد را می‌توان در مقایسه این دو نیز دید.

الغرض! بنده به این دلیل احضار شدم: فرمی را که نباید تأیید می‌شد برای امضا شدن به دفتر مدیر فرستاده بودم. مدیر بر روی فرم مربوطه با فونتی به اندازه تیتر معروف شاه رفت» نوشته بود: کدام کارشناس این را تأیید کرده است؟؟؟!». یادم نیست که دقیقاً علامت تعجب قبل از سه علامت سوال بود یا بعد از آن اما هر چه که بود نشان می‌داد مدیر محترم در چه سطحی از عصبانیت است.

منشیِ مربوطه فرم را به دستم داد و مرا به داخل اتاق راهنمایی کرد و طبق روال به مدیر اعلام کرد این کارشناسی که شرفیاب می‌شود نامش چیست. با لبخند وارد شدم و آن صحنه را دیدم! مدیر بر روی صندلی‌اش نشسته بود. صحنه، در واقع همین صندلی بود. صندلیِ عظیمی که متناسب با آن مقام عظمی بود. صندلی نسبت به سال گذشته، از جهت ارتفاع پشتیِ آن رشد قابل ملاحظه‌ای کرده بود. عرض نشیمنگاهش نیز به همچنین. اگرچه این مدیر نسبت به مدیر قبلی قطعاً باسن کوچکتری دارد. گمان کنم صندلی در حداکثر ارتفاع ممکن تنظیم شده بود به‌گونه‌ای که اگر با نشستن بر روی آن حس علاءالدولگی به آدم دست ندهد لااقل در این مورد خاص، کمی احساس یپرم‌خانی به راکب بدهد.

فکر نمی‌کردم بابت این اشتباه ساده‌ی مدیر (نعوذ بالله) فرصت دیدار حاصل شود. شاید به همین خاطر لبخند بر لب داشتم. در فرم با فونت معمول و با خط فارسی و بدون هیچ پیچشی، بعد از ذکر دلایل مردودی، تایپ کرده بودم که مورد تأیید نمی‌باشد». فرم را روی میز مدیر گذاشتم. نگاهی به فرم و کاغذی که روی آن منگنه شده بود انداخت و بعد دقیقاً از بالای عینکش به من خیره شد و با تحکم گفت: برای چی این را تأیید کردی؟». احتمالاً اگر صد سال قبل بود یک قرمساق» هم به ته جمله اضافه می‌شد! در واقع سهم ما از مدرنیته همین حذف شدن کلمه قرمساق آن هم به قرینه معنوی بوده است وگرنه باقی موارد صرف‌نظر از تغییرات ظاهری دارای همان ماهیت پیشین خود است.

از قاطعیت مدیر کمی دچار تردید شدم. می‌دانید که قاطعیت از شرایط لازم برای مدیریت است و مدیران ما از این حیث معمولاً کمبودی ندارند مگر در زمان‌هایی که موقعیتِ پشتیبان یا پشتیبانانِ آنها دچار تزل شود. به آرامی عرض کردم که ایشان دچار اشتباه شده است و در فرم هیچ اشاره‌ای به تأیید شدن نشده است. نگاهی به فرم انداخت و حدوداً سی ثانیه به حالت یک مدیر تاکسیدرمی شده به فرم خیره شد. احتمالاً توی دلش به خودش فحش می‌داد که به خاطر خطای دید، فرصت دیدار خودش را به من داده است!

بعد از نمایش قاطعیت حالا نوبت نمایش سرعت عمل بود! بلافاصله دستور داد جلسه‌ای با حضور رئیس اداره الف» و رئیس اداره ب» برگزار کنم و نظرات آنها را درخصوص موضوع فرم یک‌کاسه کنم. تا آمدم یادآوری کنم که نظرات این دو عزیز یکسان است و در فرم درج شده است، تلفن را برداشت و شروع به صحبت کرد و به پشتی صندلی تکیه داد و با اشاره‌ی دست اجازه‌ی خروج را صادر کرد! انصافاً سرعت عمل خوبی داشت! من اگر به جای او بودم احتمالاً می‌خندیدم و به خطای چشم خودم اعتراف می‌کردم. شاید به همین دلیل است که جای او نیستم. شاید هم اگر به جای او بر این تخت، ببخشید صندلی، می‌نشستم صاحب چنین کراماتی می‌شدم! 

.

پ ن 1: آن جلسه برگزار شد و رؤسای مربوطه علیرغم اینکه نظراتشان از قبل یکسان بود، برگه‌ای را تحت عنوان صورتجلسه امضا کردند که نظراتشان یک‌کاسه شده است! من هم احتمالاً به دلیل لبخندی که در آن دیدار بر لب داشتم تنبیه شدم!

پ ن 2: در خبرها آمده است که رئیس اداره اول شرق اروپای وزارت امور خارجه مراتب اعتراض رسمی ایران نسبت به اقدام لهستان در همراهی با آمریکا برای برگزاری کنفرانس ضد ایرانی به اصطلاح صلح و امنیت در خاورمیانه را اعلام و با ناکافی دانستن توضیحات کاردار سفارت لهستان و تاکید بر ضرورت اقدام جبرانی فوری دولت لهستان اعلام کرد: در غیر این صورت جمهوری اسلامی ناچار به اتخاذ اقدامات متقابل است.

با توجه به اینکه در اولین اقدام هفته فیلم لهستان در تهران لغو شده است پیشنهاد می‌گردد در مرحله بعدی با فراخواندن فرشاد احمدزاده از لیگ فوتبال لهستان ضربه‌ای کاری به ایشان وارد کنیم. اگر چنانچه دولت آن کشور به سر عقل نیامد، طی دستوری به ممیزان اداره ممیزی ارشاد فرمان داده شود تا از این پس به جای استفاده از عبارت صندلی لهستانی» در داستان‌ها و نوشته‌ها از صندلی گل‌محمدی» بهره‌برداری گردد. اصلاً دوست نداشتم چنین اقدام سنگینی انجام شود اما وقتی خودشان می‌خواهند ما چه گناهی داریم!

 


این مجموعه داستان کوتاه شامل هفت داستان است؛ به غیر از داستان آخر باقی داستان‌ها توسط راوی اول‌شخص روایت می‌شود. در سه داستان ابتدایی، راوی پسربچه‌ای نوجوان و در سه داستان بعدی مردی جوان است. راویان اسمی ندارند اما نویسنده با تغییر در اسامی دیگر (مثلاً برادران راوی) تلاش کرده است که این راویان شخص واحدی تلقی نگردد. علت آن قابل درک است، چرا که همینطوری هم مخاطبان ممکن است همه‌ی اتفاقاتی که برای راویان رخ می‌دهد را به تجربیات شخصی نویسنده مرتبط سازند. مکان روایات هم اگرچه نامشخص است اما قرائن نشان می‌دهد که همگی ریشه در خیاو (مشکین‌شهر) دارند. داستان‌ها طرح ساده‌ای دارند و راویان ضمن پیش‌بردن خط اصلی داستان گاه و بیگاه به حواشی متعدد اما کوتاهی می‌پردازند. ساختار جملات در داستان‌ها عمدتاً کوتاه‌کوتاه است. نتیجه این‌که در کل، ریتم داستان‌ها تند و پرکشش از کار درآمده‌اند و در کنار موقعیت‌های بعضاً طنزآلود، موجبات جذابیت این مجموعه برای مخاطب را فراهم آورده است. به‌گونه‌ای که من اطمینان دارم درصد بالایی از مخاطبان وبلاگ از خواندن این کتاب احساس رضایت خواهند داشت.

اصطلاح بومی‌گرایی در مورد این مجموعه زیاد به کار برده شده اما این بدان معنا نیست که داستان‌ها به یک محدوده خاصی منحصر شود. در واقع جنس اتفاقاتی که در این شهر کوچک در سی‌چهل سال قبل رخ داده است (و حتی همین الان رخ می‌دهد) با شهرهای دیگر این سرزمین تفاوت چندانی ندارد لذا ممکن است مخاطبان از نفاط  مختلف این سرزمین با آن احساس تجربه‌های مشترک کنند. البته طبیعتاً نه از جنس تجارب باغ سید!

گاهی ما از خشونت جاری در فضای مجازی و غیرمجازی می‌نالیم و اینطور به نظرمان می‌رسد که گویی ده سال قبل یا بیست سال قبل "در" بر پاشنه‌هایی کاملاً متفاوت می‌چرخیده است. یکی از محاسن چنین داستانهایی می‌تواند این باشد که به یاد ما بیاورد در روزگار نه‌چندان دور چه کاشته شده است و.

داستان‌های این مجموعه، بد یا خوب، غلظت بالایی از خشونت کلامی و جسمی را در بر دارد. کودکانی که در داستان‌های ابتدایی ذهنی تقریباً لطیف دارند و هنوز می‌توان در آنها نشانه‌ای از مهربانی و رحمت را یافت، در مواجهه با محیط اطراف تبدیل به جوانانِ سه داستان بعدی می‌شوند و از آنها افعالی سر می‌زند که مو بر تنِ آدم سیخ می‌گردد. شاید به همین علت باشد که داستانهای انتهایی همه بر محوریت مرگ روایت می‌شوند و از این زاویه ترتیب قرار گرفتن داستان‌ها هوشمندانه است.

در ادامه مطلب اشارات مختصری به داستان‌ها خواهد شد.

مشخصات کتاب: حافظ خیاوی، نشر چشمه، چاپ هفتم زمستان 1388، 96 صفحه، تیراژ 2000 نسخه (چاپ اول زمستان 1386)

پ ن 1: نمره من به مجموعه 3.7 از 5 است. گروه A. (نمره کاربران سایت گودریدز 3.1)

پ ن 2: کتاب بعدی خداحافظ برلین اثر کریستوفر ایشروود خواهد بود و پس از آن وقتی یتیم بودیم از ایشی‌گورو.

  



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

داستان بلند روز و شب یوسف»، حکایت یک شبانه‌روز از زندگی یوسف، نوجوانِ تازه بالغی است که دچار یک ترس موهوم است که مثل بختک بر روی تمام لحظات زندگی‌اش افتاده است. او به همراه خانواده‌اش در محله‌ای فقیرنشین در تهرانِ دهه‌ی پنجاه زندگی می‌کند. مادرش روزها کلفتی می‌کند و پدر که شب‌ها در یک کارخانه شب‌کاری می‌کند، روزها در خانه می‌خوابد. یوسف تا پیش از زمان شروع داستان در روزها ظاهراً کار خاصی انجام نمی‌دهد و تنها پس از غروب آفتاب به خانه‌ی فردی می‌رود تا در آنجا به همراه دیگران روخوانی قرآن و خواندن اشعار قدیمی را یاد بگیرد. پس از آن به خانه می‌آید و شامی می‌خورد و برای خوابیدن به پشت‌بام می‌رود. شب‌ها به طور معمول با شنیدن صدای کتک‌خوردن یکی از ن همسایه از شوهر مستش، دیدن چراغ روشن اتاقی که جوانی در آن مشغول نوشتن و کتاب خواندن است، شنیدن اصوات شهوت‌ناک یک جفت از همسایگان و. سپری می‌شود.

البته داستان اساساً به این اموری که بالا گفتم مربوط نیست، بلکه روایت ترس و هراسی است که یوسف دچار آن است. در واقع بیش از آن‌که به کنش‌های بیرونی پرداخته شود، داستان بر جوش و خروش درونی شخصیت اصلی متمرکز است. داستان از یک شب معمول آغاز می‌شود؛ زمانی که یوسف می‌خواهد به خانه استاد برود و باز احساس می‌کند سایه‌ای به دنبال اوست:

سایه‌اى دنبالش بود. همان سایه همیشه. سایه، خودش را در سایه دیوار گم مى‌کرد و باز پیدایش مى‌شد. گنده بود، به‌نظر یوسف گنده مى‌آمد، یا این‌که شب و سایه ـ روشن کوچه‌ها او را گنده، گنده‌تر مى‌نمود؟ هرچه بود، این سایه ذهن یوسف را پر کرده بود. چیزى مثل بختک بود. هیکلش به اندازه دو تا آدم معمولى به‌نظر مى‌رسید. یوسف حس مى‌کرد خیلى باید درشت استخوان و گوشتالو باشد. مثل یک گاو باد کرده.»

این سایه‌ای که در طول شب در ذهن یوسف شکل می‌گیرد، به‌نوعی پر و بال پیدا می‌کند و تصوراتش در مورد لباس و شکل و قیافه‌ی این سایه شاخ و برگ پیدا می‌کند به‌نحوی که در طول روز با دیدن افراد مختلف که با آن تصورات مشابهت دارند دچار هراس می‌شود. در روز روایت، پس از بیدار شدن، شناسنامه خود را مخفیانه برمی‌دارد تا با گرو گذاشتن آن، دسته‌ای بلیط بخت‌آزمایی برای فروش بگیرد. لذا در خیابان‌ها برای فروش بلیط قدم می‌زند و.

این داستان بلند یا رمان کوتاه، به احساسات و دغدغه‌های ذهنی یک نوجوان در آستانه بلوغ می‌پردازد.

*****

دولت‌آبادی در مقدمه کتاب در مورد زمان نگارش این داستان چنین ذکر کرده است:

در نیمه دوم سال پنجاه و دو و نیمسال اول پنجاه و سه، احساس کردم داستان‌هایى خارج از متن کلیدر در ذهن دارم که مى‌بایست در مجالى مناسب آنها را بنویسم، کنار بگذارم و باز بر سر کار کلیدر بشوم؛ زیرا مى‌پنداشتم کلیدر تا پایان دهه پنجاه مرا به خود خواهد برد. پس، در مقطعى از کلیدر آن را کنار گذاشتم و پرداختم به داستان‌هایى که ذهنم را مى‌آزردند و باید مى‌نوشتم‌شان تا از آنها نجات یابم. پیش از این دستنوشت دوم پایینى‌ها» رمانى نسبتآ مفصل را به پایان برده و آن را کنار گذاشته بودم. اکنون باید مى‌پرداختم به داستان‌هاى عقیل، عقیل / از خم چمبر / دیدار بلوچ / و… روز و شب یوسف». پرداختم و نوشتم. اما… تا باز به کلیدر باز گردم، چندى هم کار دشوار تئاتر در اعماق» مرا برد و پیش از آن که تئاتر به پایان رسد و من بتوانم به مهمّى که در پیش دارم برسم، در پایان سال 1353 ــ اسفندها ــ مرا بردند براى دو دقیقه به زندان؛ یعنى دو سال. چاپ عقیل ـ عقیل در زندان به دستم رسید، دیدار بلوچ (سفرنامه) و از خم چمبر (چنبر) را بعد از آن آزمون دو ساله به چاپ سپردم، پایینى‌ها سربه‌نیست گم شد، و روز و شب یوسف هم ــ که گویا به ناشر سپرده بودم ــ در خروار دستنوشته‌هایم به دیده نیامد. پس در گمان من روز و شب یوسف هم رفته بود همان جا که رمان پایینى‌ها و نمایشنامه کوتاه درخت رفته بود!

قضا را، در آخرین خانه تکانى نسخه تایپ شده مندرس و دستخطى از آن یافت شد. و این دفتر که شما پیش رو دارید، همان بازمانده قریب سى سال پیش است که باز یافت شده.»

پ ن 1: نمره کتاب از نگاه من 3.3 از 5 است (نمره کاربران سایت گودریدز 3.2 از مجموع 407 رای). گروهB

پ ن 2: کتاب‌های بعدی به ترتیب مردی که گورش گم شد اثر حافظ خیاوی و خداحافظ برلین از کریستوفر ایشروود خواهد بود.

پ ن 3: مشخصات کتاب؛ انتشارات نگاه، چاپ اول 1383 ، شمارگان 50000 نسخه، 79 صفحه

 



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

قصر شیشه‌ای یک خودزندگی‌نامه است که به قلم جینت وا»، رومه‌نگار آمریکایی در سال 2005 منتشر شده است. این کتاب هفته‌های متمادی در صدر پرفروش‌های نیویورک‌تایمز بود. و تا سال 2007 بیش از 2.7 میلیون نسخه از آن به فروش رسید. این کتاب به بیش از 22 زبان ترجمه و بالاخره در سال گذشته فیلمی بر اساس آن ساخته شد. اما زندگی این رومه‌نگار و این خاطرات چه در بر دارد که با چنین اقبالی روبرو می‌شود؟ برای شروع بهتر است پاراگراف‌های ابتدایی کتاب را با هم بخوانیم:

در تاکسی نشسته بودم و فکر می‌کردم شاید لباس بیش از حد نفیس و پر زرق و برقی برای آن شب پوشیده‌ام. یکدفعه از پنجره ماشین مادرم را دیدم که سرگرم جستجو در یک سطل آشغال بزرگ بود. هوا تازه تاریک شده بود. باد شدید ماه مارس تازیانه‌ن می‌وزید و مردم با یقه‌های بالازده عجولانه از پیاده رو می‌گذشتند. دو ایستگاه مانده به محل مهمانی در ترافیک گیر افتاده بودم.

مامان در چند متری من ایستاده بود. یک تکه پارچهٔ کهنه دور شانه‌اش پیچیده بود تا از سرمای بهاری در امان بماند و در حالی که سگ سفید و سیاهش در اطراف پایش پرسه می‌زد سرگرم زیر و رو کردن سطل آشغال خیابان بود. حرکاتش کاملاً آشنا بود؛ طرز کج کردن سر و فشردن لب‌هایش حین بیرون کشیدن و ارزیابی یک چیز با‌ارزش از سطل، و طرز گشاد شدن چشمش از نوعی شادی کودکانه وقتی یک چیز دوست‌داشتنی پیدا می‌کرد. موهای بلندش رگه‌های خاکستری داشت و به‌هم‌ریخته و درهم بود و چشمانش در اعماق گودی کاسهٔ سر فرو رفته بود. با وجود این، هنوز مرا یاد مادری می‌انداخت که از بچگی به خاطر داشتم، وقتی در اطراف صخره‌ها پرسه می‌زد و ردپایش روی بیابان نقش می‌انداخت و با صدای بلند شکسپیر می‌خواند. استخوان گونه‌اش برجسته و قوی بود ولی به‌خاطر سپری کردن زمستان‌ها و تابستان‌های متمادی در هوای باز پوستش خشک و سرخ بود. او از نظر آدم‌هایی که از کنارش می‌گذشتند احتمالاً شبیه هزاران بی‌خانمان دیگر نیویورک بود.

ماه‌ها بود که مامان را این طوری نگاه نکرده بودم. وقتی سرش را بالا آورد از اینکه مرا ببیند و صدایم کند مضطرب شدم. نگران بودم یک نفر آشنا یا یکی از مهمانان آن مهمانی ما را با هم ببیند و مامان خودش را معرفی کند و راز من برملا شود. توی صندلی ماشین فرورفتم و از راننده خواستم دور بزند و مرا به خانه خودم در خیابان پارک برساند.»

اوضاعِ مالیِ خوبِ راوی چگونه ی کارتن‌خواب قابل جمع است، آن هم مادری که در کودکیِ راوی شکسپیر می‌خواند؟! این معادله‌ای است که حلش برای مخاطب جذاب است و به گمانم این بهترین شروعی است که نویسنده می‌توانست برای آغاز شرح زندگی خود و خاواده‌اش انتخاب کند. شروعی جذاب و کنجکاوکننده برای برای فلش‌بک به گذشته‌ای سخت و در عین‌حال انگیزه‌بخش و تأمل‌برانگیز.

در ادامه مطلب مختصری درخصوص نکاتی که برایم جالب بود خواهم نوشت.

.

مشخصات کتاب من: ترجمه مهرداد بازیاری، نشر هرمس، چاپ اول 1396، تیراژ 1200 نسخه در قطع جیبی، 438 صفحه

پ ن 1: نمره من به کتاب 4 از 5 است (در سایت گودریدز 4.3 از مجموع بیش از 750هزار رای! و در سایت آمازون 4.6).گروهA

پ ن 2: تا مشخص شدن نتایج انتخابات پست قبلی کتاب‌های بعدی روز و شب یوسف» از محمود دولت‌آبادی و مردی که گورش گم شد» از حافظ خیاوی خواهد بود.

 



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

گزینه‌های انتخاباتی این نوبت به نوعی بریتانیایی محسوب می‌شوند. برای مشخص شدن برنامه‌های بعدی وبلاگ از میان این پنج گزینه به دو رمان رأی بدهید. می‌دانم که هر پنج گزینه قابل تأمل و قابل اعتنا هستند و اصلاً شباهتی به انتخابات‌هایی که در عالم واقع می‌بینیم ندارد:

1) آمستردام – یان مک ایوان

مک ایوان متولد سال 1948 و یکی از نویسندگان مطرح در انگلستان محسوب می‌شود. آمستردام در سال 1998 منتشر و برنده جایزه من‌بوکر شده است. پیش از این در مورد رمان

باغ سیمانی ار این نویسنده نوشته‌ام. نمره آمستردام در سایت گودریدز 3.4 و در سایت آمازون 3.6 از 5 است.

2) جزء از کل – استیو تولتز

استیو تولتز متولد سال 1972 در سیدنی استرالیا است. جزء از کل اولین اثر نویسنده است که در سال 2008 منتشر و در همان سال کاندید جایزه بوکر شد و فروش بسیار بالایی داشت. نمره این کتاب در گودریدز 4.1 و در آمازون 4.0 از 5 است.

3) خداحافظ برلین – کریستوفر ایشروود

ایشروود (1904 – 1986) دو اثر در لیست 1001 کتاب دارد که یکی از آنها خداحافظ برلین است که در سال 1939 منتشر و به خاطرات نویسنده در ابتدای دهه 30 و زمان حضورش در برلین به‌عنوان معلم زبان انگلیسی می‌پردازد. برلین قبل از روی کار آمدن هیتلر. نمره کاربران گودریدز به این کتاب 3.9 و  در سایت آمازون 4.0 است.

4) شاگرد قصاب – پاتریک مک‌کیب

مک‌کیب متولد سال 1955 در ایرلند است. او این اثر را در سال 1992 نگاشته است. طنز سیاه اثر و راوی روان‌پریش آن مورد توجه خوانندگان و منتقدان قرار گرفت به نحوی که کتاب کاندید جایزه بوکر گردید. نمره کتاب در گودریدز 3.8  و در سایت آمازون 3.9 از 5 است.

5) وقتی یتیم بودیم – کازو ایشی‌گورو

ایشی‌گورو متولد سال 1954 در ناکازاکی ژاپن، که در زمان طفولیت به انگلستان مهاجرت کرده است و موفق شد آخرین نوبل ادبی را در سال 2017 کسب کند. وقتی یتیم بودیم در سال 2000 منتشر شد و به فهرست نهایی جایزه بوکر راه یافت. این داستان کندوکاوی در زندگی یک کارآگاه خصوصی ژاپنی‌الاصل در انگلستان است. نمره کتاب در گودریدز 3.5 و در سایت آمازون 3.6 از 5 است.

.

پ ن 1: کتاب بعدی که در موردش خواهم نوشت قصر شیشه‌ای» اثر جینت وا است. تا روشن شدن نتیجه انتخابات هم به داستان‌های ایرانی خواهم پرداخت.



راوی داستان در ابتدا ما را به یکی از محلات قدیمی پاریس در سال 97 می‌برد و طی توصیفی کوتاه از مسیر، به یک مغازه عتیقه‌فروشی در انتهای یک کوچه بن‌بست وارد می‌کند؛ مغازه‌ای که پر است از اجناس درب‌وداغان که قیمت آنها نشان از عدم تمایل صاحب آن برای فروش دارد. مراجعه‌کنندگان اگر اجازه مخصوص داشته باشند از در دیگر مغازه وارد آپارتمانی می‌شوند که وسایل داخل آن نشان می‌دهد که یک فرد مرفه در آنجا زندگی می‌کند. ما به همراه راوی، مردی سالخورده را می‌بینیم که پشت میز در حال نوشتن است. ما از این پس با خواندن این نوشته‌ها وارد داستان می‌شویم. البته راوی گاهی با خلاصه کردن مطالبی که آن مرد می‌نویسد به ما کمک می‌کند که این کتاب حدوداً ششصد صفحه‌ای را به راحتی به پایان برسانیم.

این مرد چرا می‌نویسد و چه می‌نویسد؟ او (سیمونه سیمونینی) چهارشنبه صبح از خواب بیدار شده است در حالی که فکر می‌کند سه‌شنبه است، در اتاقش ردایی مخصوص کشیشان یافته است و نمی‌داند این ردا از کجا آمده است و در آپارتمانش با راهرویی مخفی روبرو می‌شود که به آپارتمانی دیگر راه دارد و از همه این اتفاقات عجیب به این نتیجه می‌رسد که بخشی از حافظه خود را از دست داده است. این موضوع او را به یاد گفتگویی می‌اندازد که با چند پزشک جوان در سالها قبل داشته است که از قضا یکی از آنها جوانی اتریشی و یهودی به نام فروید است. او تصمیم می‌گیرد هرچه از گذشته به یاد می‌آورد را بنویسد تا آن عنصر آسیب‌زننده‌ای که موجب این تغییرات در روان او شده، عیان و بدین‌ترتیب درمان شود. در همان ابتدای نوشتن خاطرات، شخصیت دیگری نیز وارد می‌شود؛ همان کشیشی که ردایش کنار تخت سیمونینی پیدا شده است. او هم احساساتی مشابه دارد و از دیدن برخی چیزها نظیر ریش و سبیل مصنوعی و کلاه‌گیس در کنار تختش و همچنین راهرویی که به آپارتمان دیگری راه دارد متعجب شده است. او هم می‌نویسد و اتفاقاً گاهی که سیمونینی برخی مسایل را فراموش می‌کند آنها را به یاد او می‌آورد.

این در واقع تمهیدی است که نویسنده برای بیان داستان انتخاب می‌کند. شاید فکر کنید که مسئله درمان روان این مرد و موضوع دوپارگی شخصیت مسئله‌ی اصلی داستان است اما موضوع محوری داستان عبارت است از توطئه و توطئه‌اندیشی و نفرت و توهماتی که در خود بذر فاجعه را نهفته دارند، کما اینکه داستان پس از کشف علل پاک شدن بخشی از حافظه‌ی او ادامه می‌یابد و به یک پایان‌بندی درخشان می‌رسد. مسئله‌ی اصلی درمان ماست!

*****

گورستان پراگ ششمین رمان اومبرتو اکو است که در سال 2010 منتشر شده است. او در این کتاب به اروپای نیمه دوم قرن نوزدهم می‌پردازد؛ دورانی پر از مسائل اسرارآمیز و نفرت‌پراکنی‌ها و توطئه‌چینی‌های سازمان‌های مخفی دولتی و غیردولتی که در عرصه‌های مختلف نژادی و مذهبی و. در جریان است. اقداماتی که نهایتاً زمینه‌ساز فجایع نیمه اول قرن بیستم شدند.

.

مشخصات کتاب من: مترجم فریبا ارجمند، نشر روزنه، چاپ اول 1394، 662 صفحه، تیراژ 1000نسخه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 5 از 5 است. (نمره در سایت گودریدز 3.3 و در سایت آمازون 3.4) گروه A

پ ن 2: پایین بودن نمره کاربران سایت گودریدز و آمازون نشان می‌دهد خواندن چنین کتابی سهل و ممتنع نیست اما به‌زعم من چندان سخت هم نیست. شاهد این ادعا هم جمعیت حدوداً 25درصدی از کاربران است که در هر دو سایت امتیاز کامل را داده‌اند. من اگر جا داشت نمره‌ی بیشتری هم می‌دادم!

پ ن 3: نویسنده در هر ده بیست صفحه از کتاب گراوری از طرح‌های چاپ‌شده در آن دوران آورده است که بسیار دقیق و بجا آنها را انتخاب کرده است.

پ ن 4: همانگونه که در

اینجا خواندن آونگ فوکو را لازم شمردم، برای گورستان پراگ هم چنین حکمی قابل صدور است و حتی شاید بتوان با عنایت به ساده‌تر بودن طرح داستانی آن، وجوب آن را با تأکیدی بیشتر امضا کرد.

پ ن 5: طبعاً کلمات و اصطلاحات و اسامی زیادی در متن وجود دارد که ممکن است در مورد برخی از آنها برایتان سوال پیش بیاید. مترجم محترم در انتهای کتاب فهرستی از این کلمات را تهیه  و توضیحات لازم را در این موارد داده است.




[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

در 5 ژانویه 1932 شهر آلساندریا در استان پیه‌مونت ایتالیا به دنیا آمد. پدرش قبل از آن‌که به جبههٔ جنگ جهانی دوم برود، حسابدار بود. نام خانوادگی‌اش مخفف ex caelis oblatus  به معنای هدیه‌ای از بهشت است.

در دانشگاه تورین به تحصیل ادبیات و فلسفه‌ی قرون وسطی پرداخت. در سال ۱۹۵۴ مدرک لیسانس خود را دریافت کرد. در همان سال پس از یک دوره کشمکش روحی از اعتقاد به کلیسای کاتولیک دست کشید. اکو پس از گرفتن مدرک دکترا به عنوان دبیر فرهنگی ایستگاه رادیو تلویزیون ایتالیا (RAI) مشغول به کار شد و در دانشگاه تورین تدریس کرد (۱۹۵۶-۱۹۶۴). در ۱۹۵۶ نخستین کتابش، مقوله‌ی زیبایی‌شناسی دراندیشه‌های توماس قدیس که بخشی از پایان‌نامه‌اش بود را منتشر کرد. در ۱۹۵۹ دومین کتابش را با عنوان شکل‌گیری زیبایی‌شناسی قرون وسطی نوشت. بعد از گذراندن خدمت نظام وظیفه،RAI  را ترک کرد و ویراستار ارشد بخش ادبیات غیرداستانی انتشارات بومپیانی میلان شد، سمتی که تا ۱۹۷۵ حفظ کرد.

نخستین رمان اکو نام گل سرخ در سال ۱۹۸۰ منتشر شد که در سراسر دنیا بیش از ۱۰ میلیون نسخه فروش داشته‌است. این رمان تاریخی جنایی در صومعه‌ای ایتالیایی در سال ۱۳۲۷ رخ می‌دهد و معمایی است حاصل ترکیب نمادشناسی در قصه، تحلیل‌های کتاب مقدس، مطالعات قرون وسطی و نظریه‌ی ادبی.

شش سال بعد، رمان دوم وی، آونگ فوکو، منتشر شد، که موفقیتی نظیر رمان نخست وی داشت. این دو اثر، وی را به نویسنده‌ای همه‌پسند تبدیل کرد. یکی از درونمایه‌های اصلی این رمان توهم توطئه است و باز هم ارجاعات بسیاری به دوران قرون وسطی دارد.

اومبرتو اکو بیشتر به عنوان رمان‌نویس معروف است. درحالی‌که او در وهلهٔ اول یک نشانه‌شناس و فیلسوف است. او متن‌های آکادمیک فراوانی درزمینهٔ فلسفه، نشانه‌شناسی و نقد ادبی و حتی کتاب‌هایی برای کودکان نوشته‌است. با اینکه کارهای اکو بسیار پرفروش بود، اما او به دنبال ساده‌نویسی نبود. او عقیده داشت تنها ناشران و برخی رومه‌نگاران هستند که باور دارند مردم به دنبال چیزهای ساده هستند، درحالیکه مردم از چیزهای ساده خسته شده‌اند و می‌خواهند به چالش کشیده شوند. اکو عاشق کتاب بود. او در آپارتمانی در میلان و یک خانهٔ ویلایی در اوربینو ست داشت؛ در اولی کتابخانه‌ای با ۳۰ هزار جلد کتاب و در دومی کتابخانه‌ای ۲۰ هزار جلدی داشت.

اکو در 19 فوریه 2016 در سن 84 سالگی، بعد از کشمکشی طولانی با سرطان لوزالمعده در منزلش در میلان درگذشت. او بیش از ۳۰ دکترای افتخاری از دانشگاه‌های مختلف دنیا دریافت کرده‌ بود.

پ ن 1: کتاب بعدی گورستان پراگ خواهد بود. فقط عجالتاً بگویم که این کتاب همان حکمی را دارد که

اینجا در موردش نوشته‌ام!


این مجموعه داستان شامل هفت داستان کوتاه از نویسندگان انگلیسی‌زبان است که توسط جعفر مدرس صادقی انتخاب و ترجمه شده است. این مجموعه علاوه بر داستان‌ها، یک مقدمه مبسوط درخصوص داستان کوتاه و معرفی نویسندگان منتخب در ابتدای کتاب و شش مقاله کوتاه در باب حواشی مرتبط با نویسندگی در انتهای کتاب دارد که همگی جالب توجه هستند. چاپ اول کتاب در سال 1371 انجام شده است و می‌توان گفت در آن زمان بیشتر این نویسندگان برای خوانندگان فارسی‌زبان چندان شناخته شده نبودند. به عنوان مثال کازوئو ایشی‌گورو (که قرار بود مطلب بعدی در مورد کتاب وقتی یتیم بودیم» از این نویسنده باشد و هنوز هم قرار است مطلب بعدی همین باشد!) در آن زمان 38 ساله است و اثری از او به فارسی ترجمه نشده است و احتمالاً این داستان کوتاه اولین اثری است که از او به فارسی چاپ شده است. این نویسنده در مقدمه با بزرگانی همچون هنری جیمز و دیگر بزرگان این عرصه مقایسه می‌شود. مقایسه‌ای که حالا می‌دانیم اصلاً بیراه نبوده است. شش نویسنده دیگر همگی آمریکایی هستند؛ سه زن و سه مرد: شرلی جکسن، آن تایلر و آن بیتی، ریموند کارور، جان آپدایک و توبیاس ولف.

خواندن این مجموعه را به دوستداران داستان کوتاه توصیه می‌کنم. در ادامه مطلب مختصری در مورد داستانها و پاراگراف‌هایی از آنها را آورده‌ام و یکی از آنها را هم به صورت صوتی. البته که خواندن آن داستان از روی کتاب چیز دیگری است. واقعاً چیز دیگری است.

مشخصات کتاب: ترجمه و گردآوری جعفر مدرس صادقی - نشر مرکز – چاپ پنجم 1387 – 3صفحه

پ ن 1: نمره من به این مجموعه 4 از 5 است. (در سایت گودریدز 3.78 )

پ ن 2: از اظهار لطف و احوال‌پرسی دوستان بسیار متشکرم. اوضاع روبراه است و هفته آینده یک عمل کوچک برای خارج کردن آن جسم خارجی خواهم داشت و تمام!

پ ن 3: مطلب بعدی درخصوص کتاب وقتی یتیم بودیم» کازوئو ایشی‌گورو خواهد بود. برنامه بعدی نیز ما» اثر یوگنی زامیاتین است.

 

 



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

واقعیت این است که طی این یک سال اخیر روز به روز بیشتر نگران خاطره‌هایم شده‌ام؛ دلیلش هم این است که کشف کرده‌ام این خاطره‌ها – خاطره‌های دوران کودکی، خاطره‌های پدر و مادرم - اخیراً رفته‌رفته محو می‌شوند. این اواخر چند بار متوجه شده‌ام که باید خیلی تلاش کنم تا چیزی را به خاطر بیاورم که همین دو سه سال پیش یقین داشتم برای ابد در ذهنم حک شده است. به عبارت دیگر، ناگزیر پذیرفته‌ام که با گذشت هر سال، زندگی‌ام در شانگهای محوتر می‌شود، تا آنکه یک روز چیزی جز چند تصویر مغشوش باقی نمی‌ماند. حتی امشب، وقتی نشستم اینجا و سعی کردم به این چیزهایی که هنوز در خاطرم مانده نظمی ببخشم، باز هم از اینکه بسیاری از آنها کاملاً محو شده‌اند یکه خوردم. به عنوان مثال، همین صحنهٔ مربوط به مادرم و مأمور بهداشت که الآن تعریف کردم: هرچند تردیدی ندارم که اصل ماجرا را کم‌و‌بیش بادقت به خاطر آورده‌ام، وقتی دوباره آن را در ذهنم مرور می‌کنم، می‌بینم در مورد بعضی جزئیات آن قدرها هم مطمئن نیستم. از یک طرف، دیگر مطمئن نیستم که او واقعاً به بازرس گفته باشد: وقتی زندگیتان را مدیون چنین ثروت گناه‌آلودی هستید، چطور ممکن است وجدانتان آسوده باشد؟» حالا به نظرم می‌رسد که مادرم، حتی در آن حالت هیجان‌زده، حتماً از ناشیانه بودنِ این حرف آگاه بود، و به این واقعیت وقوف داشت که چنین حرفی او را کاملاً در معرض استهزا قرار می‌داد. تصور نمی‌کنم مادرم هرگز تسلطش را بر اوضاع تا این حد از دست می‌داد. از طرف دیگر، شاید این حرف را دقیقاٌ به این دلیل به او نسبت داده باشم که در مدت زندگیمان در شانگهای لاید چنین سؤالی مدام ذهنش را مشغول می‌کرد. این واقعیت قطعاً مایهٔ عذایش بود که زندگیمان را مدیون» شرکتی بودیم که فعالیتهایش، به تشخیص او، اقداماتی اهریمنی و مستوجب عقوبت بودند.

در واقع، هیچ بعید نیست در مورد موقعیتی که او آن حرف را بر زبان آورد اشتباه کرده باشم؛ و این سؤال را نه از مأمور بهداشت، بلکه از پدرم کرده باشد، آن هم یک روز دیگر، در آن بگو مگو در اتاق ناهارخوری.

رقاصها حدود بیست نفر بودند که خیلی‌هاشان اوراسیایی» بودند، و لباسهای یک‌شکلِ چسبان با یک نقش پرنده به تن داشتند. در همان حال که آنها برنامه‌شان را اجرا می‌کردند، انگار آن جمع علاقه‌اش را به جنگِ آن سوی کانال به کلی از دست می‌داد، هر چند آن صداها هنوز به وضوح در پس‌ِ موسیقی شاد به گوش می‌رسید. گویی برای این آدمها یک سرگرمی به پایان رسیده و سرگرمی دیگری آغاز شده بود. نخستین بار نبود که از زمان ورودم به شانگهای موجی از احساس انزجار نسبت به آنها وجودم را پر می‌کرد. مسئله صرفاً این نبود که طی سالها به هیچ وجه نتوانسته بودند به مبارزه با این قضیه برخیزند، و اجازه داده بودند امور به وضعیت هولناک کنونی با همهٔ عواقب فجیعش برسد. آنچه از لحظهٔ ورودم مرا عمیقاً ناراحت کرده این است که در اینجا هیچ‌کس حاضر نیست بپذیرد جداً مقصر است. طی این دو هفته‌ای که اینجا بوده‌ام، در تمامی برخوردهایم با این شهروندان، چه از طبقهٔ بالا چه پایین، حتی یک‌بار هم شاهد رفتاری نبوده‌ام که بتوان آن را حمل بر شرمندگی صادقانه کرد. به کلام دیگر، در اینجا، در قلب گردابی که بیم آن می‌رود که سراسر دنیای متمدن را به کام خود بکشد، یک جور توطئهٔ رقت‌بارِ انکار وجود دارد؛ انکار مسئولیتی که منحرف و تباه شده است، و به صورت رفتار تدافعیِ متفرعنانه‌ای متجلی می‌شود که بارها با آن مواجه شده‌ام. و اکنون در این تالار، همین به اصطلاح نخبگان شانگهای چنین تحقیر‌آمیز با رنج و عذاب همسایگان چینی خود در آن سوی کانال برخورد می‌کردند.

.

پ ن 1: همانطور که از عکس برمی‌آید دارم آماده‌ی نوشتن مطلب مربوط به این کتاب می‌شوم!

پ ن 2: کتاب بعدی ما» اثر یوگنی زامیاتین خواهد بود.

 


داستان شامل هفت بخش است که هر بخش در زمانی مشخص که در بالای صفحه آغازین آن ذکر شده، توسط راویِ اول‌شخص (کریستوفر بنکس) روی کاغذ آمده است. این زمان‌ها هر یک به‌نوعی نقاط عطف مهمی در زندگی راوی محسوب می‌شود.

تاریخ بخش اول 24 ژوئیه سال 1930، تاریخی است که کریستوفر روایتش را آغاز می‌کند. شب قبل از این تاریخ یک مهمانی بزرگ برگزار شده و راوی که در این زمان، کارآگاهی مشهور در لندن است، ضمن گفتگویی مفصل با زن جوانی به نام سارا، بهبود قابل توجهی در رابطه‌ی خودش با این زن ایجاد کرده است. راوی برای اینکه اهمیت این اتفاق مشخص گردد قبل از بیان آن، روایتش را از تابستان سال 1923 آغاز می‌کند، زمانی که به تازگی از کمبریج فارغ‌التحصیل شده است. او در آن زمان در برخورد با یکی از دوستان دوران مدرسه‌اش به اولین مهمانی مهم زندگی‌اش دعوت می‌شود. راوی با به یادآوری دوران مدرسه، به ما اطلاع می‌دهد که او در شانگهای به دنیا آمده و در دوران کودکی پدر و مادرش را به‌طرز عجیبی از دست داده و پس از آن به انگلستان آمده و تحت سرپرستی خاله‌اش، تحصیلات خوبی در مدرسه شبانه‌روزی و پس از آن کمبریج، داشته است. در آن اولین مهمانی او دورادور با سارا همینگز، زن جوان زیبا و جاه‌طلب که در مورد او گفته می‌شود که به دنبال مردان معروف و مشهور است، آشنا می‌شود. دو سال بعد، وقتی کریستوفر در اثر حل چند پرونده، معروفیتی به دست آورده است تلاش می‌کند برای اولین بار با سارا هم‌صحبت شود اما این تلاش ناکام می‌ماند. چهار پنج سال بعد، وقتی کریستوفر به شهرت بالایی رسیده است سارا پیشقدم می‌شود تا. این‌جا ما به زمانِ حالِ روایت در این بخش نزدیک می‌شویم و آن مهمانی بزرگ، که فردایِ آن راوی، همه‌ی این بخش شصت صفحه‌ای را روی کاغذ می‌آورد.

سبک روایت راوی اینگونه است. بخش بعدی، یکسال بعد روایت می‌شود و. در واقع رمان به سه قسمت زمان-مکانی تقسیم می‌شود. بدین‌ترتیب که قسمت اول در لندن بین سال‌های 1930 تا 1937 (بخش‌های اول و دوم و سوم)، قسمت دوم در شانگهای 1937 و در کوران جنگ ژاپن و چین (بخش‌های چهارم و پنجم و ششم)، و قسمت سوم در لندن و سال 1958 (بخش هفتم) روایت می‌شود. در هر نوبت راوی با کندوکاو در خاطرات و هزارتوی ذهنش، موضوعات مد نظرش را روی کاغذ می‌آورد.

توصیه من به دوستانی که می‌خواهند این داستان را بخوانند این است که حواسشان باشد داستان صرفاً روایت یک‌سری وقایع توسط راوی اول‌شخص نیست که در ترتیب و توالی و چرایی آن، مسیر را طی کنیم بلکه در طول این مسیر، همواره یک چشم‌مان باید به راوی باشد! در واقع مسئله اصلی اوست. راوی خاطراتش را در هفت نوبت روی کاغذ می‌آورد. در هر کدام از این زمان‌ها حال و هوای راوی می‌تواند متفاوت باشد از این جهت که گاهی مرز توهم و واقعیت در هم می‌پیچد. خلاصه اینکه راویِ داستان روان‌رنجور است و طبیعی است که برخی مشکلاتش را عمداً بیان نکند؛ در واقع چیزی را که تمایل ندارد به یاد بیاورد، به یاد نمی‌آورد! اما او در آنچه خودآگاهانه بیان می‌کند فردی صادق است و لذا برخی لغزش‌هایش از لابلای سطور بیرون می‌زند. دقیقاً مثل یک روانکاوی. لذا خواننده باید همچون یک همدمِ مسئول یا یک پزشکِ مشتاق به این متن ورود کند. در روانکاوی این فرد حتماً نکته‌های بسیاری است که به کار همه‌ی ما می‌آید.

در ادامه مطلب کمی روده‌درازانه‌تر به داستان پرداخته‌ام.

******

وقتی یتیم بودیم» پنجمین اثر

کازوئو ایشی‌گورو است که در سال 2000 منتشر شده و در فهرست نامزدهای بوکر آن سال قرار داشته است.

مشخصات کتاب من: ترجمه مژده دقیقی، انتشارات هرمس، چاپ دوم 1385، تیراژ 2100 نسخه، 400 صفحه، 2500 تومان.

پ ن 1: لینک پیش‌درآمد که دو پاراگراف از کتاب را در آنجا آورده‌ام:

اینجا

پ ن 2: نمره من به کتاب 4.8 از 5 است. (نمره در سایت گودریدز 3.5 و در سایت آمازون 3.6)

پ ن 3: ظاهراً فرصتی نمانده است و می‌بایست همین‌جا فرا رسیدن سال جدید را تبریک بگویم. امیدوارم سال جدید را خوب بسازید.




[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

با گزینه‌های انتخاباتی این نوبت به دیار آمریکای لاتین سفر خواهیم کرد سفری ارزان! و بدون نیاز به گرفتن مرخصی در همین آغاز کار!. می‌دانم که هر چهار گزینه قابل تأمل و قابل اعتنا هستند و انتخاب از میان این نویسندگان سخت است اما سختی‌‌اش هم زیباست! از میان گزینه‌ها لطفاً به یک گزینه رای بدهید:

1) سه روایت از یهودا – خورخه لوئیس بورخس

هزارتوهای بورخس در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد. ترکیبات متنوعی از این هزارتوها در ایران چاپ شده است. در مورد این نویسنده آرژانتینی بهترین توصیف را هربرت کوئین بصورت کاملاً اختصاصی برای خوانندگان وبلاگ در مطلب مربوط به

کتابخانه بابل آورده است. سه روایت از یهودا مجموعه داستان کوتاهی است از همین مجموعه هزارتوهای بورخس.   

2) زندگی واقعی آلخاندرو مایتا – ماریو بارگاس یوسا

اگر این کتاب انتخاب شود پنجمین رمانی خواهد بود که از این نویسنده‌ی پرویی برنده نوبل ادبیات سال 2010 می‌خوانم. چهار کتاب قبلی همگی مورد پسند من بوده‌اند:

مرگ در آند،

سالهای سگی،

گفتگو در کاتدرال و

جنگ آخرزمان.

3) مردی که همه‌چیز همه‌چیز همه‌چیز داشت – میگوئل آنخل آستوریاس

میگوئل آنخل آستوریاس (99 – 1974) شاعر و نویسنده گواتمالایی برنده نوبل ادبیات در سال 1967 است. با کمال تعجب اثری از این نویسنده در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند نیست. پیش از این فقط یک کتاب از ایشان خوانده‌ام و به نظر خودم حتماً

آقای رئیس‌جمهور شایستگی حضور در این لیست را دارد. حیف است که آثار این نویسنده را بعد از مرگ بخوانیم!

4) مرگ آرتمیو کروز – کارلوس فوئنتس

تا کنون از میان آثار این نویسنده مکزیکی ( 1928-2012 ) در وبلاگ در مورد

آئورا،

کنستانسیا و البته

پوست انداختن نوشته‌ام. برخی منتقدین "مرگ آرتمیو کروز" را یکی از مهمترین رمان‌های آمریکای لاتین درباره‌ی فرجام انقلاب‌های این قاره می‌دانند.

.

ما ایرانیان در ایام عید ضمن تبریک سال نو معمولاً برای یکدیگر آرزوهای خوب می‌کنیم. سنت خوبی است. اما برخی از این آرزوها در پسِ ظاهرِ فریبنده‌ی خود می‌توانند دارای باطن خطرناکی باشند. مثلاً همین چند دقیقه قبل یکی از دوستان برای من آرزوی جیب‌های پر از پول کرد. ذهنِ من معمولاً بعد از شنیدن چنین آرزویی به سمت اوضاع اقتصادی ونزوئلا یا آلمان بعد از جنگ می‌رود و مشخصاً توصیف هاینریش بل (شاید هم گونتر گراس) از آن دوران که گفته بود با اسکناس‌هایی که برای خرید یک قوطی کبریت پرداخت می‌کردیم می‌شد اتاقی را کاغذ دیواری کرد! جیب پر از پول برای من تداعی‌کننده چنین اوضاعی است.

از طرف دیگر برخی آرزوها برای تحقق یافتن نیاز به مقدماتی دارند که بدون آنها امکان وقوع نخواهند داشت. لذا بهتر و مفیدتر آن است که آن پیش‌نیازها را برای یکدیگر آرزو کنیم. مثلاً همین پُر پول شدن جیب همگان طبعاً نیازمند یک سیستم پر رونق اقتصادی است و آن هم البته زنجیره مقدمات خودش را دارد. با پیش رفتن در یکی از شاخه‌های آن به سیستم دموکراتیک می‌رسیم که البته آن هم محصول یک جامعه دموکراتیک است. قاعدتاً جامعه‌ای دموکراتیک خواهد بود که عجالتاً تحمل عقیده مخالف را داشته باشد. پس می‌توان برای سال جدید آرزو کرد که به مجرد مواجهه با نظری که آن را نمی‌پسندیم زیپِ کیبوردمان را باز نکنیم و نفرت انباشته در درون خود را بیرون نریزیم! باور کنیم که بیرون ریختن آنها موجب خلاصی ما نمی‌شود. با این کار فقط بار دیگر آن سخن اومبرتو اکو در مورد فضای مجازی و گسترش تریبون برای .ها را ثابت می‌کنیم. خودمان را تبدیل به نمونه‌های بارز مدعای ایشان نکنیم. مطمئنم که ایشان راضی به زحمت ما نیستند!

الان که می‌خواهم با آرزوی بالا رفتنِ قدرتِ تحملِ عقیده‌ی مخالف برای خودم و دوستان و هموطنانم این مطلب را به پایان برسانم، با مرور وقایعی که در سال گذشته شاهد آن بودم، به نظرم رسید که باز هم باید به یک مرحله عقب‌تر بروم تا آرزویم هدر نرود! در این مرحله ما ابتدا باید یاد بگیریم عقیده‌ی موافق خودمان را تحمل کنیم!! می‌دانم که غول چراغ جادو با شنیدن این آرزو خنده‌اش می‌گیرد اما باکی نیست. خندیدن ایشان بهتر از آن است که بذر آرزویمان را در شوره‌زار بپاشیم.

طبعاً تحمل عقیده موافق مستم داشتن حوصله‌ی خواندن و شنیدن و البته درک کردن آن است. همین را برای خودم و دیگران آرزو می‌کنم.

سال نو مبارک.

.

پ ن 1: کتاب بعدی که در موردش خواهم نوشت ما» اثر یوگنی زامیاتین است.


ما» در ابتدای دهه‌ی 1920 نگاشته شده و آرمانشهری را در بیش از هزار سال بعد به تصویر کشیده است. در این فاصله جنگ‌های طولانی رخ داده و فقط حدود 0.2 مردم زمین زنده مانده‌اند که بخش اعظم آنها در یکتاکشور» و تحت لوای حکومت نیکوکار» کبیر زندگی می‌کنند. این کشور با دیواری شیشه‌ای از نقاط دیگر این کره‌ی خاکی جدا شده؛ مناطقی که در آنها ظاهراً تعداد اندکی انسان در وضعیت بدوی زندگی می‌کنند. اما در یکتاکشور همه‌چیز بر مدار علم و علی‌الخصوص ریاضیات قرار گرفته است تا آحاد این ملت به سعادت و خوشبختی رهنمون شوند!

در این آرمانشهر، آدم‌ها اسمی ندارند و هرکس با یک کد مشخص می‌شود. لباس‌ها متحدالشکل است، خانه ها یکسان هستند و از شیشه‌ ساخته شده‌اند بنحوی‌که حرکات همه در پیش چشم ناظرین و پاسداران قرار دارد. برنامه‌ی زندگی مردم تقریباً به‌صورت کامل در جدول ساعات» مشخص شده است؛ سرِ ساعت بیدار می‌شوند و سرِ ساعت به محل کار می‌روند و غذا می‌خورند و به پیاده‌روی اجباری می‌روند و مطابق برنامه در کلاس‌های آموزشی شرکت می‌کنند. خلاصه اینکه همه‌چیز خط‌کشی شده و مشخص است حتی روابط جنسی. میزان این روابط نیز بر اساس آزمایش‌های پزشکی برای هر فرد معین شده است و آنها می‌توانند بر اساس کوپن‌هایی که دارند شرکای جنسی خود را انتخاب کنند. میلیون‌ها آدم بر اساس جدول ساعات زندگی می‌کنند؛ جدولی که فقط اندکی از آن به خواست شخصی افراد تعلق دارد و امید می‌رود که به زودی این ساعات محدود شخصی نیز فرموله و مشخص گردد. در این دنیای آرمانی فردیت محلی از اعراب ندارد و همگی من»ها در ما» مستحیل شده است.

ما» مجموع نوشته‌هایی است که شخصیت اصلی داستان با نام D-503 در چهل فصل کوتاه روی کاغذ می‌آورد. او ریاضیدانی است که بر روی ساخت سفینه‌ای فضایی به نام انتگرال» کار می‌کند. قرار است انتگرال به زودی به فضا برود و برخی مجهولات باقی مانده را حل کند:

کلمه‌به‌کلمه اعلامیه‌ای را که امروز در رومه رسمی یکتا‌کشور به چشم می‌خورد، رونویسی می‌کنم:

ساخت انتگرال ظرف صدو‌بیست روز به پایان خواهد رسید. ساعت پرشکوه و تاریخی پرواز اولین انتگرال به فضا فرا می‌رسد. هزار سال پیش نیاکان قهرمان شما تمام جهان خاکی را مطیع قدرت یکتا‌کشور ساختند. شاهکار شما افتخارآمیزتر خواهد بود. شما با کمک انتگرالِ شیشه‌ای آتشین دَم، معادله‌ی کائنات را حل خواهید کرد. شما، موجودات ناشناس سایر کُرات را - که شاید هنوز در وضع بدوی آزادی به سر می‌برند - به زیر یوغ پرخیر عقل خواهید کشاند. اگر نخواهند درک کنند که ما برای آنان سعادتی می‌آوریم که از لحاظ ریاضی خطاناپذیر است، وظیفه‌مان خواهد بود که ایشان را مجبور به زندگی باسعادت سازیم. اما پیش از آن که دست به اسلحه ببریم، از قدرت کلمات استفاده خواهیم کرد.

بنابراین، به نام نیکوکار به تمام اعداد یکتا کشور اعلام می‌داریم:

هر کس استعداد چنین کاری را در خود می‌بیند، باید به تصنیف تراکت، چکامه، بیانیه، شعر یا سایر آثاری که در تجلیل زیبایی و عظمت یکتا‌کشور باشد، بپردازد.

این اولین محموله‌ای خواهد بود که انتگرال حمل خواهد کرد. زنده باد یکتا‌کشور، زنده باد اعداد، زنده باد نیکوکار!»

راوی می‌خواهد پیرو همین اطلاعیه چیزهایی بنویسد تا با انتگرال به فضا بفرستد. او تلاش می‌کند آنچه را که می‌بیند و می‌اندیشد به رشته تحریر درآورد. البته با عنایت به اینکه این نوع نگارش در چنان فضایی کاری خلافِ عادت و به‌نوعی نقض غرض است، همان ابتدا راوی تأکید می‌کند چیزهایی که من می‌اندیشم همان است که ما» می‌اندیشیم و دقیقاً به همین دلیل، عنوان نوشته‌هایش را ما» می‌گذارد. طبعاً همین میزان اندیشیدن موجبات تمایز و قوام یافتن فردیت را فراهم می‌آورد و با ورود فردی مؤنث به داستان و قدرت گرفتن تخیل و احساسات در راوی، این امر تشدید می‌شود و تناقضات و کشمکش‌هایی شکل می‌گیرد که داستان را پیش می‌برد و.

*****

یوگنی زامیاتین در سال 84 در منطقه لبدیان روسیه به دنیا آمد. در سال 1905 در دوران دانشجویی به واسطه پاره‌ای فعالیت‌های ی و انقلابی دستگیر و پس از طی نمودن دوران زندان از پایتخت تبعید شد. پس از مدتی به سن‌پترزبورگ بازگشت و توانست ضمن ادامه تحصیل (رشته مهندسی کشتی) داستان‌هایی بنویسد که مورد توجه منتقدین و نویسندگانی همچون ماکسیم گورکی قرار بگیرد. پس از انقلاب خیلی زود از روند وقایع احساس خطر کرد. ما» محصول این دوران است و نسخه اولیه آن در کمیته انقلابی مربوط به نویسندگان خوانده شد و مورد انتقاد قرار گرفت و اجازه چاپ نیافت. پس از آن نویسنده همواره زیر فشار و حمله منتقدین و نویسندگانِ رسمی! و جماعتی بود که تحت لوای انقلابی بودن به خود اجازه هر کاری می‌دادند. به‌مرور امکان هرگونه فعالیت ادبی از او سلب شد. در سال 1931 طی نامه‌ای به استالین ضمن بیان مشکلاتش خواستار مجوز خروج از کشور شد که با وساطت گورکی این امر میسر شد و او به پاریس رفت. دور شدن از وطن چندان به مذاق او سازگار نیافتاد و زامیاتین در سال 1937 در سن 53سالگی از دنیا رفت.

ما» در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند حضور دارد. این کتاب دو مرتبه به فارسی ترجمه شده است؛ بهروز مشیری (1352) و انوشیروان دولتشاهی (1379) . البته هر دو نایاب هستند و من این کتاب را خوشبختانه در کتابخانه‌ یافتم.

.

مشخصات کتاب: ترجمه انوشیروان دولتشاهی، نشر دیگر، 266صفحه، چاپ اول 1379، شمارگان 2200 نسخه

پ ن 1: نمره من به داستان 4.3 از 5 است. (نمره در سایت گودریدز 3.94 نمره در سایت آمازون 4)

پ ن 2: بر اساس آرای اخذ شده در انتخابات قبلی، برنامه‌های بعدی به ترتیب مردی که همه‌چیز همه‌چیز همه‌چیز داشت» از آستوریاس و زندگی واقعی آلخاندرو مایتا» از یوسا خواهد بود.

 



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

در پست

قبلی (مطلب مربوط به کتاب ما»)، دیدیم که نویسنده‌ای همچون زامیاتین چگونه با شم بالای خود می‌تواند یک اثر پیشگویانه ادبی خلق کند و در آن از آینده‌ای که پیشِ رویِ جامعه است خبر بدهد. او را می‌توان در گروه نویسندگان بدبین طبقه‌بندی کرد اما طبعاً با عنایت به مشخص شدن عاقبت سیستمی که در آن سال‌ها در شوروی پایه‌گذاری شد ما زامیاتین را فردی واقع‌بین قلمداد می‌کنیم. حال با توجه به اوضاع و احوال جهان در سال‌های اخیر یا دهه‌های اخیر و شاید هم سده‌های اخیر، فکر می‌کنید چه آینده‌ای در انتظار بشر قرار دارد؟ آیا برآیند کلی یا سمت و سوی وقایع را به سمت روزهای خوش یا بهتر برای بشر می‌بینید؟ یا نه.

در ششم نوامبر سال 2016 در شهر تورنتو مناظره‌ای با همین موضوع بین دو گروه درخصوص آینده‌ی بشر برقرار شد. گروه اول را گروهِ خوش‌بین‌ها نام‌گذاری کرده‌اند: استیون پینکر و مت ریدلی.

پینکر، نویسنده کانادایی-آمریکایی متولد سال 1954، استاد دانشگاه هاروارد و حوزه تخصصی‌اش مغز و نحوه کارکرد آن است. از کتاب‌های او می‌توان به لوح سپید، ذهن چگونه کار می‌کند؟، غریزه زبان، فرشتگان محافظ وجود ما، اینک روشنگری و. اشاره کرد. مت ریدلی متولد سال 1958 است. این نجیب‌زاده انگلیسی، عضو مجلس اعیان و رومه‌نگاری برجسته در تایمز لندن است و آثاری پرفروش همچون خوش‌بین منطقی، ژنوم و. دارد. کتاب‌های این دو هم‌گروهی در لیست‌های توصیه شده توسط کسانی مثل بیل گیتس و زاکربرگ قرار دارد.

به گروه دوم در مناظره طبعاً برچسب بدبینی زده می‌شود. کسانی که نگاه‌شان به نیمه‌ی خالی لیوان است.اتهامی که البته از سوی خود آنها تأیید نمی‌شود و آنها خود را واقع‌بین می‌دانند: آلن دوباتن و مالکوم گلدول.

دوباتن متولد 1969، نویسنده سوئیسی‌الاصل ساکن بریتانیا که نوشته‌هایش در زمینه فلسفه در حوزه عمومی مورد اقبال قرار گرفته است. از کتاب‌های او می‌توان به تسلی‌بخشی‌های فلسفه، پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند، اضطراب موقعیت، جستارهایی در باب عشق، اضطراب منزلت، مصیبت‌های شاغل بودن و. اشاره کرد. نفر دوم این گروه مالکوم گلدول متولد 1963 نویسنده کانادایی و عضو هیئت تحریریه‌ی نیویورکر است که او هم در زمینه نوشتن متون جامعه‌شناختی عامه‌پسند صاحب سبک است. از اثار او می‌توان به هنر شکست خوردن، نقطه اوج، غیرمعمولی‌ها و. اشاره کرد.

وجه اشتراک مناظره‌کنندگان فوق این است که همگی صاحب آثاری پرفروش هستند و در زمره سلیبریتی‌های حوزه نان‌فیکشن قرار می‌گیرند و هرکدام علاقمندان ویژه خود را دارند. در شهرت و تبحر آنها همین بس که در برخی کشورهایی که از بُعد کتابخوانی بیابانی محسوب می‌شوند و کاغذ هم در آنجا گران و نایاب است آثارشان گاه با چند ترجمه‌ی همزمان روانه‌ی بازار می‌شود.

در مناظره بین این حرفه‌ای‌ها نباید انتظار غلبه یک گروه بر گروه دیگر را داشت تا بدین‌ترتیب تکلیف ما روشن شود که خوشبین باشیم یا بدبین! اما به عقیده من خواندن این مناظره و فکر کردن به مواردی که در آنجا مطرح شده است می‌تواند به باز شدن دریچه ذهن ما به جنبه‌های مختلف این موضوع کمک کند. از این رو خواندن آن را به دوستان توصیه می‌کنم. در ادامه مطلب به برخی از برش‌ها و برداشت‌های خودم اشاره خواهم کرد.

.

مشخصات کتاب: ترجمه محمدرضا مردانیان، انتشارات تمدن علمی، چاپ دوم1397، 112صفحه.

 



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

در 19 اکتبر سال 99 در شهر گواتمالاسیتی، پایتخت کشور گواتمالا به دنیا آمد. اجدادش از اسپانیایی‌هایی بودند که برای نخستین بار به خاک گواتمالا پا گذاشتند. پدرش حقوق‌دان و مادرش معلم مدرسه بود. پدرش در مخالفت با دیکتاتور گواتمالا موقعیت اجتماعی‌اش را از دست داد. میگوئل دوران کودکی را در ملک پدری در روستا و میان بومیان گذراند. دایه‌اش داستان‌ها و افسانه‌های زیادی برایش تعریف می‌کرد که بعدها به دستمایه‌ی کارش تبدیل شد. از همان دوران مدرسه به یک فعال ی تبدیل شد. پس از پایان تحصیلات متوسطه در پایتخت به دانشکده حقوق وارد شد. بعد از دریافت درجه دکتری در 1924 به لندن و سپس به پاریس سفر کرد و در دانشگاه سوربن در رشته نژادشناسی به تحصیل ادامه داد. در همین دوره به سورئالیسم و آثار آندره برتون علاقمند شد.

در 1930 در مادرید کتاب افسانه­‌های گواتمالا  را منتشر کرد و کشور زادگاه خود را از خلال افسانه­‌های کودکی به­ مردم شناساند. این کتاب یکی از آثار بدیع ادبیات جوان آمریکای لاتین به شمار آمد. آستوریاس پس از ده سال به وطن بازگشت و همزمان با رومه‌نگاری و چاپ اشعارش وارد ت شد. شاهکارش آقای رئیس جمهور  تصویری است زنده از حکومت استرادا کابررا، رئیس جمهوری که از 98 تا 1920 با استبدادی بیرحمانه بر گواتمالا فرمانروائی داشت. از انتشار آن در کشورش جلوگیری شد و کتاب در 1946 در مکزیک و سپس در آرژانتین و فرانسه به چاپ رسید و در 1952 جایزه بهترین رمان خارجی را دریافت کرد.

آستوریاس سال‌ها سردبیری یکی از رومه‌­های ادبی را برعهده داشت و در 1942 به­ نمایندگی مجلس شورا  انتخاب شد. از سال 1946 با سمت وابسته فرهنگی در سفارت بلژیک و سپس آرژانتین و فرانسه منصوب شد. در این دوره سه­ رمان باد سهمگین، پاپ سبز  و چشمان بازمانده در گور  را منتشر کرد که هر سه از مهمترین آثار او به‌شمار می‌آید. در سال 1956 در آرژانتین داستان تعطیلات در گواتمالا را نوشت. در سال 1961 داستان برکه گدا  و در 1963 داستان زنی دورگه  را انتشار داد که هر دو از سنن و آداب و رسوم کشورش الهام گرفته‌اند.در 1966 سفیر کشورش در پاریس شد و جایزه صلح لنین را دریافت کرد. آستوریاس در 1967 به­ دریافت جایزه نوبل در ادبیات نائل آمد. به باور برخی منتقدان، آستوریاس نخستین نویسنده‌ای بود که مقولات انسان‌شناسی و زبان‌شناسی این قاره را در رمان‌هایش وارد کرد.

در 1970 از سفارت کناره­‌گیری و در همین سال به ریاست هیأت داوران در جشنواره کان برگزیده شد. سالهای آخر عمرش را در مادرید سپری کرد. در 9 ژوئن سال 1974 در سن 75سالگی از دنیا رفت و در گورستان پرلاشز پاریس دفن شد. او در داستانهایش واقعیت زندگی را در بستر سنن و آداب مردم گواتمالا با سبکی شاعرانه بیان می‌کند و رفتار غیرانسانی دستگاه حکومت را با طبقات پائین اجتماع و بومی‌ها، و رذالت قدرتمندان و بیرحمی آنان را نقد می‌کند.

.

پ ن 1: کتاب بعدی مردی که همه‌چیز همه‌چیز همه‌چیز داشت از آستوریاس است. پس از آن زندگی آلخاندرو مایتا از یوسا خواهد بود.


در زبان سرخپوستان برای ساختن صفات تفضیلی و عالی از تکرار کلمات استفاده می‌شود. مثلاً اگر یک بومی گواتمالایی به فردی اشاره کند و بگوید مدیر مدیر مدیر، منظورش این است که آن فرد مدیرترین آدمی است که او می‌شناسد و از همین‌جا می‌توان حدس زد که احتمالاً آن سرخپوست به دعوت یک سازمان ایرانی در یک همایش مهمان ماست و در حال ادای دین به میزبان خود است. تکرار واژه‌ی همه‌چیز در عنوان کتاب نشان می‌دهد شخصیت اصلی داستان چه ویژگی یگانه‌ای در زمینه‌ی داشتن» دارد.

ایشان نه آقازاده است و نه دلال و نه به واسطه رانت صاحب همه‌چیز شده است و حتی نه به سبب تلاش و پشتکار به چنین موقعیتی دست یافته است. او جور دیگری به دنیا نگاه می‌کند و خود را مالک تمام چیزهایی می‌داند که به چشمش می‌آید یا از طریق حواس پنجگانه به آنها آگاه می‌شود و از آنها لذت می‌برد. در واقع به سبک شاعرانه‌ای مالک همه‌چیز است.

البته او در این زمینه ژنِ خوبی دارد که از اجداد نامیرای» خود به ارث برده است. او در هنگام خواب، فات را به سمت خود جذب می‌کند و برای اینکه زیر خروارها ف (از آهن‌پاره‌ها گرفته تا طلا و نقره) مدفون نشود باید بر بستری از نمک بخوابد. چرا که نمک موجب می‌شود او از چربیِ واقعیت و حقیقت خلاص شود و خوابش به رویایی خالص و تخیلی ناب تبدیل شود. نویسنده معتقد است همگان در خواب شادترند چرا که در خواب از بند تملک رها هستند.

داستان از جایی آغاز می‌شود که این مرد پس از بیدار شدن تصمیم می‌گیرد با سگش از خانه خارج شود. او پس از عبور از باغ تمساح و گفتگو با پرنده آتشین، خود را در تالار آینه‌های رنگین می‌یابد؛ جایی که قرن‌ها در آنجا می‌ماند و ناگهان خود را در رُم می‌یابد و مصائب پس از آن.

خط داستانی در این اثر بیشتر به خواب نزدیک است و طبعاً تعریف و توصیف یک خواب برای برخی مخاطبین جذابیت‌های خاص خودش را دارد. آنها ممکن است به خوابگذاری و تعبیر دست بزنند یا اینکه با اشاره به برخی فرازهای این خواب، آن را به دیگران توصیه کنند. به‌هرحال خواب برای خودش دنیایی دارد اما خواب‌ها گاهی داستان‌های جذابی نیستند!

*****

مشخصات کتاب من: ترجمه لیلی گلستان، کتاب مهناز، چاپ چهارم1394، تیراژ 2000 نسخه، 93 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 2.5 از 5 است.(در سایت گودریدز  3.36)

پ ن 2: کتاب بعدی زندگی واقعی آلخاندرو مایتا» اثر یوسا و پس از آن بنگر فرات خون است» از یاشار کمال خواهد بود.  

 

[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

در 28 مارس سال 1936 در منطقه آرکیپای پرو در خانواده‌ای متوسط به دنیا آمد. پدر و مادرش قبل از تولد او از هم جدا شدند. ده سال اول زندگی را با خانواده مادری‌اش در بولیوی گذراند چون پدربزرگش به سمت کنسول افتخاری آنجا منصوب شده بود. سپس به پرو بازگشت و والدینش زندگی با یکدیگر را از سر گرفتند. در 14‌سالگی پدرش وی را به دبیرستان نظام فرستاد که تأثیری عمیق بر او گذاشت. در 1953 در دانشگاه ملی سن‌مار ثبت نام کرد تا حقوق و ادبیات بخواند.

در بیست‌سالگی اولین داستانهایش را در یکی از نشریات پایتخت به چاپ رساند. در 1958 فارغ‌التحصیل شد و یک فرصت تحصیلی از دانشگاه مادرید به دست آورد و در رشته ادبیات درجه دکترا گرفت. وی سال‌ها در اروپا، به ویژه در پاریس و لندن و مادرید به مترجمی، رومه‌نگاری و تدریس زبان پرداخت. شهرت یوسا در سال 1963 با نخستین رمانش، سالهای سگی (عصر قهرمان) آغاز شد. رمانی که در آن به تجربه‌های سختش در مدرسه نظام می‌پردازد. این کتاب در پرو جنجال برانگیز شد. در سال 1965 دومین رمانش، "خانه سبز" برنده جوایز بسیاری از جمله روملو گالگوس شد و او را در میان نویسندگان برتر قاره جا داد.

در 33 سالگی یکی از شاهکارهایش گفتگو در کاتدرال را نوشت. سال 1974 پس از اقامت طولانی در اروپا به زادگاهش بازگشت. جنگ آخر امان» را در سال 1981 منتشر کرد، این اثر بزرگ را به عنوان نظیری برای جنگ و صلح» تولستوی در ادبیات آمریکای لاتین توصیف کرده‌اند. آثار یوسا در بر دارنده عناصر تاریخی و تجربیات شخصی می‌باشد. وی در رمان‌های خود فساد جامعه را به تصویر کشیده است و ردپای نبرد برای آزادی، و علیه بی‌عدالتی در جامعه در آثارش نمایان است.

در سال 1988 در کنار تعدادی از احزاب راست‌گرا در تشکیل جنبش آزادی‌ شرکت کرد. در سال 1990 نامزد ریاست‌جمهوری پرو شد. در سال 1995 جایزه سروانتس که مهمترین جایزه ادبی نویسندگان اسپانیایی‌زبان به شمار می‌رود را از آن خود کرد. دریافت جایزه صلح آلمان در سال 1996 نیز از افتخارات این نویسنده به شمار می‌رود. در سال 2010  به دلیل "ترسیم ساختارهای قدرت و تصویرسازی نافذ او از مقاومت، طغیان و شکست افراد جامعه" موفق به کسب جایزه نوبل ادبیات شد. یوسا اکنون در مادرید زندگی می کند.

*****

پ ن 1:

مرگ در آند،

سال‌های سگی،

گفتگو در کاتدرال،

جنگ آخرزمان کتاب‌هایی است که تاکنون در مورد آنها نوشته‌ام. به‌زودی آلخاندرو مایتا هم در کنار آنها خواهد نشست.

 


در 28 مارس سال 1936 در منطقه آرکیپای پرو در خانواده‌ای متوسط به دنیا آمد. پدر و مادرش قبل از تولد او از هم جدا شدند. ده سال اول زندگی را با خانواده مادری‌اش در بولیوی گذراند چون پدربزرگش به سمت کنسول افتخاری آنجا منصوب شده بود. سپس به پرو بازگشت و والدینش زندگی با یکدیگر را از سر گرفتند. در 14‌سالگی پدرش وی را به دبیرستان نظام فرستاد که تأثیری عمیق بر او گذاشت. در 1953 در دانشگاه ملی سن‌مار ثبت نام کرد تا حقوق و ادبیات بخواند.

در بیست‌سالگی اولین داستانهایش را در یکی از نشریات پایتخت به چاپ رساند. در 1958 فارغ‌التحصیل شد و یک فرصت تحصیلی از دانشگاه مادرید به دست آورد و در رشته ادبیات درجه دکترا گرفت. وی سال‌ها در اروپا، به ویژه در پاریس و لندن و مادرید به مترجمی، رومه‌نگاری و تدریس زبان پرداخت. شهرت یوسا در سال 1963 با نخستین رمانش، سالهای سگی (عصر قهرمان) آغاز شد. رمانی که در آن به تجربه‌های سختش در مدرسه نظام می‌پردازد. این کتاب در پرو جنجال برانگیز شد. در سال 1965 دومین رمانش، "خانه سبز" برنده جوایز بسیاری از جمله روملو گالگوس شد و او را در میان نویسندگان برتر قاره جا داد.

در 33 سالگی یکی از شاهکارهایش گفتگو در کاتدرال را نوشت. سال 1974 پس از اقامت طولانی در اروپا به زادگاهش بازگشت. جنگ آخر امان» را در سال 1981 منتشر کرد، این اثر بزرگ را به عنوان نظیری برای جنگ و صلح» تولستوی در ادبیات آمریکای لاتین توصیف کرده‌اند. آثار یوسا در بر دارنده عناصر تاریخی و تجربیات شخصی می‌باشد. وی در رمان‌های خود فساد جامعه را به تصویر کشیده است و ردپای نبرد برای آزادی، و علیه بی‌عدالتی در جامعه در آثارش نمایان است.

در سال 1988 در کنار تعدادی از احزاب راست‌گرا در تشکیل جنبش آزادی‌ شرکت کرد. در سال 1990 نامزد ریاست‌جمهوری پرو شد. در سال 1995 جایزه سروانتس که مهمترین جایزه ادبی نویسندگان اسپانیایی‌زبان به شمار می‌رود را از آن خود کرد. دریافت جایزه صلح آلمان در سال 1996 نیز از افتخارات این نویسنده به شمار می‌رود. در سال 2010  به دلیل "ترسیم ساختارهای قدرت و تصویرسازی نافذ او از مقاومت، طغیان و شکست افراد جامعه" موفق به کسب جایزه نوبل ادبیات شد. یوسا اکنون در مادرید زندگی می کند.

.

*****

پ ن 1:

مرگ در آند،

سال‌های سگی،

گفتگو در کاتدرال،

جنگ آخرزمان کتاب‌هایی است که تاکنون در مورد آنها نوشته‌ام. به‌زودی آلخاندرو مایتا هم در کنار آنها خواهد نشست.

 


به‌طور کاملاً اتفاقی جلوی دادگاه دیدمش، بعد از بیست سال. یادی از گذشته‌ها کردیم. خندیدیم. درگیر سه پرونده بود، شاکی! قدیمی‌ترینش هشت سالی عمر داشت. کلاهش را به همراه بخشِ عمده‌ای از موهایش برداشته بودند. خسته بود. از رویِ زیادِ خانواده‌ی کلاه‌بردار بیشتر از روند فرسایشی گرفتنِ حقش شاکی بود. خیلی کوتاه پرونده‌هایش را توضیح داد. کلافه و اندوهگین بود. به اوضاع روز رسیدیم! همه‌چیز برایش علی‌السویه شده بود. وضع از اینی که هست بدتر نمی‌شود». موافق نبودم اما به احترام اندوهش دهنم را بستم. باید جدا می‌شدیم.

*****

تقریباً دوان‌دوان به سوی میدان سان‌مارتین می‌روم تا اتوبوس سوار شوم. دیروقت است و نیم‌ساعت به زمان منع عبور و مرور مانده. می‌ترسم مأموران حکومت نظامی بین خانه‌ام و آونیدا گرائو بازداشتم کنند. فاصله‌اش فقط چند بلوک است اما تا هوا تاریک می‌شود، اوضاع خطرناک می‌شود. چند مورد ‌کردن اتفاق افتاده و تازه هفته‌ی پیش هم به کسی کرده‌اند: زن لوئیس سالدیاس. تازه ازدواج کرده‌اند. لوئیس سالدیاس مهندس هیدرولیک است و درست تو همان خیابانی که من زندگی می‌کنم، خانه دارد. اتومبیل زنش خراب شده و بعد از ساعت منع عبور و مرور تو خیابان مانده بود. زن پای پیاده از سان‌ایزیدرو به طرف خانه‌اش راه افتاد. چند بلوک نرسیده به خانه، اتومبیل گشت پلیس توقیفش کرد. سه پاسبان توی اتومبیل انداختندش. لباسش را پاره کردند و بعد از زدن کتک مفصلی، چون مقاومت کرده بود، به او می‌کنند. بعد جلوی خانه‌اش رها کردند و گفتند، خدا را شکر کن که نکشتیمت.» و این دستور قاطعی است که به آنها هنگام توقیف افرادی که مقررات منع رفت‌و‌آمد را نقض می‌کنند، داده شده. لوئیس سالد‌یاس با چشمانی خون‌گرفته، همه چیز را برایم تعریف کرد و دست آخر گفت که از آن به بعد هروقت کسی به پلیس‌ها تیراندازی می‌کند، خوش‌حال می‌شود. می‌گوید هیچ برایش مهم نیست که تروریست‌ها پیروز شوند چون بدتر از این وضع ممکن نیست.» می‌دانم که اشتباه می‌کند. اوضاع می‌تواند بدتر از امروز شود و حدومرزی برای بدترشدن زندگیمان وجود ندارد، اما به احترام اندوهش دهنم را می‌بندم.

زندگی واقعی آلخاندرو مایتا – ماریو بارگاس یوسا – ترجمه حسن مرتضوی – نشر دیگر – ص161



راویِ داستان نویسنده‌ایست که روایتش را با توصیف برخی محله‌های لیما (پایتخت پرو) آغاز می‌کند؛ جایی که خانه‌ها در تقابلی آشکار با طبیعتِ آنجا زشت هستند و ساکنینِ آن نیز در کمال تعجب (البته نه عجیب برای ما) زباله‌های خود را هرجایی که دم دست است می‌ریزند. در واقع زیر دماغشان! و این حکایت هر مکانی است که سرمایه اجتماعی در آن به میزان قابل توجهی پایین است: من اگر آشغال نریزم، دیگری می‌ریزد! خلاصه اینکه همیشه برای دیگران» باید فرهنگ‌سازی کرد. راوی پس از این مقدمه کوتاه نتیجه می‌گیرد که اگر بخواهی در لیما زندگی کنی یا باید به فلاکت و کثافت عادت کنی یا عقلت را از دست بدهی و بزنی مغزت را داغان کنی. بعد بلافاصله عنوان می‌کند که مایتا» هیچ وقت عادت نمی‌کرد.

مایتا همکلاسیِ راوی بوده است؛ دانش‌آموزی که هیچگاه پدر نداشت و بعد از فوت مادرش در کلاس سوم، تحت سرپرستی خاله‌اش بزرگ شد. او یک کاتولیک مقید بود و همواره دغدغه فقرا را داشت و با اینکه خود فقیر بود، از غذای خودش به فقیرترها می‌داد. هم‌کلاسی‌ها فکر می‌کردند که او روزی کشیش خواهد شد. اما اینگونه نشد و او در دوران دانشجویی با افکار چپ آشنا شد و مذهب را کنار گذاشت و به یک انقلابی حرفه‌ای تبدیل شد. سالهای جوانی را به فعالیت در احزاب چپ به همراه انشعاب‌های معمولِ آن گذراند و در میانسالی، در سال 1958، درگیر یک شورش مسلحانه‌ی ناکام شد و به تاریخ پیوست.

حالا، یعنی 25 سال پس از آن جریان، راوی می‌خواهد زندگی او را دستمایه یک رمان کند لذا پس از تحقیق، به دیدار تمام کسانی می‌رود که با مایتا ارتباط داشتند و تلاش می‌کند خط سیر او در ایامی که منتهی به آن حرکتِ ناکام گردید را بازسازی کند.

کتاب ده فصل دارد که در هر فصل راوی در مکانی قرار می‌گیرد که به نوعی، مایتا در 25 سال قبل در آنجا حضور داشته است و بدین‌ترتیب داستان در هر فصل، حداقل در دو زمانِ متفاوت روایت می‌شود؛ مثلاً در فصل اول وقتی به ملاقات خاله‌ی مایتا می‌رود هم گفتگوی راوی با ایشان در خصوص مهمانی‌ای که در آن، مایتا با ستوانِ جوان والاخوس آشنا شد جریان دارد و هم بازسازی آن مهمانی و گفتگوهایی که بین آن دو نفر شکل گرفته است (طبعاً در ذهن راوی). دوستانی که با آثار یوسا آشنایی دارند می‌دانند که این تغییر زمان گاه در وسط یک جمله می‌تواند رخ بدهد. البته این کتاب به مراتب ساده‌تر از گفتگو در کاتدرال و سالهای سگی است. برای گمراه نشدن نیاز نیست خیلی دست و پا بزنیم و فقط کافیست تمرکز داشته باشیم.

نُه فصل از ده فصل کتاب به همین شکل جلو می‌رود و ما به سرانجامی که از همان ابتدا حدس می‌زدیم نزدیک می‌شویم اما در انتهای فصل نهم، راوی مطلبی را برای ما آشکار می‌کند که افق‌های کاملاً جدیدی پیشِ چشمِ خواننده باز می‌کند و بدین‌ترتیب فصل دهم با شگفتی‌های خود آغاز می‌شود و.

*****

این پنجمین کتابی است که در ایام وبلاگ‌نویسی از یوسا می‌خوانم:

مرگ در آند،

سال‌های سگی،

گفتگو در کاتدرال،

جنگ آخرزمان . تقریباً هر دو سال یک اثر از این نویسنده‌ی متفکر. از این بابت آدم بخت‌یاری هستم. ترجمه این کتاب توسط حسن مرتضوی انجام شده است و نشر دیگر آن را منتشر کرده است.

مشخصات کتاب من: چاپ یکم اسفند1377، تیراژ 2000 نسخه، 436صفحه

پ ن 1: نمره من به کتاب 4.8 از 5 است.( در سایت گودریدز 3.77 و در آمازون 3.7)

پ ن 2: کتاب بعدی بنگر فرات خون است» از یاشار کمال و پس از آن آن‌ها با شاعری که خیلی دوستش داشتند بد تا کردند» از مجتبا هوشیارمحبوب خواهد بود.

 




[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

ده روز از نوشتنِ آخرین پست وبلاگی می‌گذرد و اگر به تاریخ پست‌های قبلی و موضوعات آن دقیق شویم به این نتیجه می‌رسیم که، یک ماهی است چراغ وبلاگ را با سیمی که روی دکلِ یوسا انداخته‌ام روشن نگه داشته و آبِ کانال را هم با سطل از رودخانه‌ای که بغل همان دکل روان است تأمین کرده‌ام. این البته عجیب و عینِ فرصت‌سوزی است!

ناظرانِ آگاه نیک می‌دانند که در این یک ماه چه سوژه‌ها از در و دیوار و آسمانِ این دیار بارید که هر کدام می‌توانست سوخت چندین ماهِ یک آدمِ اهلِ دل را در وبلاگستان تأمین کند. اما سرعتِ حوادث چنان بالاست (شما بخوانید جامعه ما چنان کوتاه‌مدت است) که تا یک وبلاگ‌نویس بخواهد مضمونی چاق کند و مزقونی بنوازد موضوع به تاریخ پیوسته و از یادها رفته است. فی‌الواقع از این زاویه دوران وبلاگ‌نویسی پایان یافته است و فوکویاما در آن مقاله‌ی تاریخ»ی‌اش به همین پایان» اشاره داشت!

شاید بد نباشد بدانید که من می‌خواستم با ذکر خاطره‌ای از دوران تحصیل، خودم را به پرونده‌ی آن قتل نزدیک کنم اما تا آمدم به خودم بجنبم و نکات نغزی در مورد آن بنویسم و موضعی بگیرم، موضوع از دهان افتاد و همه راهی شمال شدند! خاطره مربوط به دوران امتحان نهایی سال چهارم دبیرستان بود که یکی از همسایگان حوزه امتحانی ما یک ماه به صورت مداوم آلبوم جدید سعید را با صدای بلند گوش می‌داد. حداقل یک ماه. و ما هر روز با شنیدن این که پرستوها همه رفتند، کبوترها همه رفتند، همه همشهریا بار سفر بستند» به فکر فرو می‌رفتیم. یعنی بیست سال قبل چنین توانمندی‌هایی داشتیم و می‌توانستیم بیش از یک ماه با یک چیز واحد خودمان را مشغول کنیم!

بلافاصله بعد از بازگشت دسته‌جمعی از شمال و در اوج تنش‌های ی منطقه ناگهان خبر آمدنِ شینزو آبه» همه‌ی توجهات را به خودش جلب کرد. من دوست داشتم از طریق کوبو آبه» خودم را به این قضیه نزدیک کنم و در مورد قانونی» و چهره دیگری» موضع‌گیری کنم که ناگهان رامبد» افتاد وسط ماجرا و من متعجب از تعجبِ هموطنان دیدم بهترین فرصت است که یادی بکنم از معرفی کتاب جام جهانی در جوادیه» در برنامه ایشان برای آن مسابقه کتابخوانی و یک موضعی در مورد آن فرصت‌سوزی عظیم بگیرم که شینزو از راه رسید و دو نفتکش هم مورد اصابت قرار گرفت و داستان‌های جدیدی آغاز شد.

خُب با این حساب چه می‌توان کرد!؟ بهترین کار این است که به استقبال مسابقات والیبال که فردا آغاز می‌شود بروم و یک موضعِ محکم در باب بوق‌» بگیرم و آرزو کنم که ای کاش این بوق‌ها که هیچ نفعی برای تیم‌های ورزشی ندارد از سپهرِ هواداری ما خارج شود! راستی چرا ما بی‌خیال این نحوه‌ی تشویق نمی‌شویم؟! این موضوع مطلب بعدی است. موضوعاتی که همیشه هستند و موضع‌گیری در مورد آنها بیات نمی‌شود!  


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها